کافیست چند دقیقه از برنامههای تلویزیون را نگاه کنید تا با انبوهی از تبلیغات به سبک و سیاق مختلف مواجه شوید که هر کدام سعی دارند بهنحوی شما را متقاعد کنند تا آنها را باور کنید. گسترۀ این تبلیغات هم بهشدّت گسترده است؛ از آگهیهای سرمایهگذاری در بانکها گرفته تا تبلیغ چیپس و پفک و بستنی و… گاهی اوقات هم حجم این تبلیغات آنچنان گسترده میشود که به نظر میرسد اصل وجودی رسانه حضور این تبلیغات است و برنامههای دیگر در حاشیه قرار میگیرند! اما دو موضوعی که این روزها در رابطه با تبلیغات در رسانۀملی بیشتر خودنمایی میکند، یکی بحث جوایزی است که شرکتهای مختلف با تکیه بر آن به دنبال فروش بیشتر محصولات خود هستند و دیگری مدل تبلیغاتی است که در لابهلای برنامههای سابقا غیرتبلیغی رسانۀملی، مانند برنامههای کودک، خانواده و… باب شده است. این بود که تصمیم گرفتیم در این پرونده بهسراغ این موضوع پربحث رفته و ابعاد مختلف آن را به بررسی بنشینیم.
چند دقیقه آنتن برای فروش!
__________________________
رقم واقعی حاصل از تبلیغات نیز رقم بالایی است که بهراحتی نمیتوان از کنارش رد شد؛ ولی مسئله اینجاست که برخلاف تصور عموم این مبلغ یکراست روانۀ خزانۀ دولت خواهد شد نه سازمان صداوسیما.
نام: صداوسیما، نامخانوادگی: تبلیغات!
صداوسیما در سال ۹۱، تنها یکسوم بودجۀ سالیانۀ خود را از دولت دریافت کرد و
بودجهاش در پی بحرانهای مالی کشور ناشی از تحریمها، بهشدّت کاهش یافت.
در چنین شرایطی، تلویزیون خودش دست به کار شد و باب سیاست آنتنفروشی را
باز کرد تا بتواند حقوق و دستمزد معوقۀ چند ماهۀ کارکنانش را بپردازد.
بههمیندلیل، چندی است پیامهای بازرگانی جای خود را به برنامههای
مشارکتی داده تا پولش یکراست نصیب خود تلویزیون شود تا خزانۀ دولت.
آییننامههای معاونت بازرگانی صداوسیما برای چنین برنامههایی قیمت مشخصی
ندارد. تنها اشاره شده است در دورههای پربیننده، مانند بهمن و اسفند ماه
هر سال قیمتها گرانتر و دورههای کمببیننده مانند فرودین و اردیبهشت
قیمتها کاهش مییابد. برنامههای مشارکتی تبلیغاتی که درواقع، گزارشهای
سفارشی از شرکتها و ارگانهای دولتی پخش میکنند در شبکههای سراسری
پنجگانه بهطور متوسط ۱۰۰تا۲۰۰ میلیون تومان برای هر ساعت هزینه دارد.
همین برنامهها در شبکههای شانزدهگانۀ دیجیتالی تنها ۵تا۱۰ میلیون
تومان قیمتگذاری میشوند.
در پی بحرانهای مالی سازمان،
تلویزیون به پاتوق خوبی برای فروش اجناس کارخانهها تبدیل شده و بازار
تبلیغ، گرم گرم است. در کنار بازار تبلیغاتی، بازار برنامههای مشارکتی هم
داغ شده و به تمام بخشها کشانده شده است. ساخت برنامههای مشارکتی شمار
بیشتری درمقایسهبا گذشته دارد و این روزها تمام شبکهها را قرق کرده و به
تمام برنامههای تلویزیون راه باز کرده است، سریالها و برنامههای کودک و
پیامهای بازرگانی. اغلب سریالهای اخیر، مانند سریال دودکش و زمانه و
ماتادور از این قبیلاند. برنامههای کودک، مثل عمو پورنگ و فیتیله هم از
این قاعده مستثنا نیستند.
فرهنگسازی با بستنی و ماکارونی!
پیامهای بازرگانی در حالی جای خود را به برنامههای بلندمدتی، مثل اعلام
پروازهای هواپیمایی قشم و تبلیغات تابههای دوطرفه که اشتها را زیاد
میکنند، دادهاند که هدف ساختهشدن این برنامههای مشارکتی فقط تأمین
بودجه است. بهاینصورت که تلویزیون آمادگی خود را برای فروش آنتن با زمان
محدود و مشخص اعلام میکند و در همین راستا، برای تهیهکنندگانی که در
آوردن پشتیبانهای قوی توانمندند، مجوز ویژه صادر میکند. درواقع، طرح
تهیهکنندگانی پذیرفته میشود که روابط خوبی با سازمانها و منابع
سرمایهگذار خارج از سازمان دارند و میتوانند پول را وارد مجموعۀ صداوسیما
کنند. در کنار این موضوع، یک مجری طرحِ باتجربه و صاحبنام قرار میگیرد
که بتواند موفقیت سریال و همچنین پشتیبان مذکور را تضمین کند. در این شیوۀ
سیاستگذاری، ملاک پشتیبان است نه تجربه و سابقۀ اجرایی تهیهکنندۀ مذکور.
همین اتفاق باعث شده است که بهتدریج برنامهها و سریالها از کیفیت بیافتد
و بیشتر نقش تبلیغاتی داشته باشد تا اهداف سرگرمی و آموزشی. بهطور مثال،
وقتی فلان ماکارونی با مبلغ قراردادی حدود ۳٫۵ میلیارد تومان برای یک سال،
پشتیبان عمو پورنگ میشود، مجری موظف است دربارۀ مزایای خوردن ماکارونی
برای بچهها بگوید و دیگر خبری از اندرزهای اخلاقی و آموزشی نیست. نکتۀ
عجیبتر اینکه اخیراً بسیار دیده شده است که در کنار اسامی صاحبنام و
باتجربه نامهای ناآشنایی دیده میشود که هیچ سابقه و تجربهای ندارند و
تنها بهواسطۀ قدرت در جذب سرمایه و سودآوری نامشان گل کرده است. ادامۀ
این سیاست باعث بروز پدیدۀ دلالبازی و ورود افرادی با حداقل توانمندیهای
هنری و در عوض نگاهی سودجویانه به رسانه در شبکههای مختلف میشود که
بیشک، اگر در آینده تداوم یابد شاهد کاهش میزان رضایت و ریزش بیشتر تعداد
مخاطبان خواهیم بود.
نیاز سازی به جای نیاز یابی!
فیلیپ کاتلر پدر علم بازاریابی علم معاش را اینگونه تعریف مینماید:
بازاریابی فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که بهوسیلۀ آن افراد و گروهها
ازطریق تولید و مبادلۀ کالا با یکدیگر به تأمین نیازها و خواستههای خود
اقدام میکنند (کاتلر و آرمسترانگ، ۲۰۰۰) و درواقع، بازاریابی بهمعنی
کار با بازارها برای فراهمکردن مبادلات، با هدف تأمین خواستهها و
نیازهای انسان است. حال تبلیغات بهعنوان یکی از اصلیترین شاخههای
بازاریابی وظیفۀ شناخت این نیاز ما را برعهده دارد تا با برجستهسازی آن
برای مخاطب خود، او را برای رفع این نیاز ترغیب کند تا درنهایت، مخاطب
تبلیغات، بهسمت بازار کشیده شده و در جایگاه مشتری با تأمین آن کالا یا آن
خدمت خاص، نیاز خود را برطرف سازد و در بازار هم تولیدکنندگان یا
عرضهکنندگان آن کالا یا خدمات بتوانند دستاورد خود را به مشتری بفروشند و
از رهگذر این فرایند، چرخهای مجدداً به گردش در خواهد آمد؛ اما تبلیغات
خوب و اثربخش، نیازمند متولیانی است (آژانسهای تبلیغاتی) که با بهرهگیری
از افراد متخصص بازاریابی بتوانند نیاز مشتری را به بهترین نحو شناخته و
تبلیغ کار یا خدمات مدنظر را براساس این شناخت به مؤثرترین شکل عرضه و
معرفی کنند؛ برای مثال، مخاطب تلویزیون درحال تماشای سریال موردعلاقۀ خود
با تبلیغاتی روبهرو میشود.
حال، این تبلیغات میتواند با توجه
به درک درست از نیاز مخاطب و تلفیق آن با هنر، همانند یک تیزر جذاب توجه
مخاطب را به خود جلب نماید و او را به این سمت ترغیب کند که پیام این تبلیغ
همان نیاز من است یا آنقدر کسلکننده، غیرعلمی و بدون جاذبههای بصری
باشد که مخاطب ترجیح دهد کانال تلویزیون خود را عوض کند یا در مدت زمان پخش
تبلیغ سر خود را با تلفن همراه گرم کرده یا از پای تلویزیون بلند شود.
گاهی اوقات مخاطب نیازی دارد و در ناخودآگاه خود بهدنبال برطرفکردن این
نیاز است.
برای مثال یک آقای ۴۵ساله برای پرداخت قبوض آب و برق منزل، از صف طویل
بانکها بهستوه آمده و بهدنبال راهحل مناسبی برای این نیاز خود است که
در این شرایط، آژانس تبلیغاتی که عهدهدار تبلیغات یک بانک است، با شناخت
نیاز این مخاطب تیزر تلویزیونی را میسازد که فردی از منزل و ازطریق رایانۀ
شخصی خود تمامی قبوض را پرداخت میکند و در این شرایط، مخاطب با دیدن این
تبلیغ نیاز خود را از بخش ناخودآگاه ذهن به بخش خودآگاه منتقل میسازد و در
فردای آن روز با مراجعه به یکی از شعب آن بانک، حساب باز میکند و در این
فرایند، آژانس تبلیغاتی توانسته است با شناخت مخاطب بانک، با ساختاری جذاب و
درعینحال، گویا مخاطب را بهصورت هدفمند بهسمت بانک مدنظر هدایت کند.
اماگاهی اوقات، آژانسهای تبلیغاتی درپی کسب سود خود تعدادی
تیزر را از پیش تولید میکنند و بدون توجه به نیاز مخاطب این اثر را برای
چندین مشتری خود عرضه مینمایند؛ بهعنوان مثال یک تبلیغ که در آن گالیور
پا به سرزمینهای افسانهای گذاشته هم به یک شرکت موادغذایی عرضه میشود و
هم به یک شرکت بهداشتی و از این بین، یکی از شرکتها این تیزر را پسندیده و
با درج آرم آن شرکت، تیزر تبلیغاتی به شرکت مدنظر فروخته میشود.
همانطورکه میبینید در تبلیغ قبلی، آژانس تبلیغاتی ابتدا به نیاز مخاطب
بانکها، سن مخاطب، طبقۀ اجتماعی و… توجه کرده و برای رفع این نیاز او در
مرحلۀ بعدی با استفاده از جلوههای ملی و هنری و ایدههای خلاقانه برای
ساخت یک تیزر بهره گرفته است؛ اما در تبلیغ دوم، آژانس تبلیغاتی یک ایدۀ
بهظاهر جذاب را توصیه میکند یا از تبلیغهای خارجی کپیبرداری مینماید و
در مرحلۀ بعدی بهدنبال مشتری برای ایدۀ خود میگردد و هرکسی که ایدۀ او
را به مبلغ بهتری خریداری کرد، این تیزر را به او میفروشد و در این جریان
عملاً به مخاطب و نیاز او توجهی نمیشود و این عامل باعث بروز فجایع
تبلیغاتی در تلویزیون میشود.
برای مثال، تیم ایدهپردازی یک
آژانس تبلیغاتی، یک کلیپ از یک خوانندۀ غربی میبیند که در آن یک خانم با
خوردن یک شیرینی بهشکل قلب توجه تمامی مردان شهر را بهخود جلب میکند و
همۀ مردان درصدد خواستگاری از این خانم برمیآیند.حال، این تیم
ایدهپردازان با دیدن این موزیک ویدئو به این صرافت میافتند که از این
ایده برای تبلیغ یک بانک استفاده کنند و بدون آنکه به مخاطب و نیاز او و
سطح فرهنگی و عقاید و ارزشهای جامعه توجه کنند، به کپیبرداری کورکورانه
از این اثر میپردازند.
حال، به سناریوی این تیزر تبلیغاتی توجه کنید. آقایی با مراجعه به بانک
مدنظر حسابی در آنجا باز میکند و بعد از خروج از شعبه، تمامی مردان شهر
توجه خود را به او معطوف میسازند. تمام مردان شهر بهسمت این فرد حملهور
میشوند، یکی با یک شاخه گل و یکی با یک نوشیدنی و… درپی جلب توجه این
آقایی هستند که در بانک مدنظر حساب باز کرده است و این فاجعۀ تبلیغاتی در
تلویزیون بهنمایش درمیآید و بدون کوچکترین توجهی به نیاز مخاطب و
ارزشهای او صرفاً با یک کپیبرداری کورکورانۀ تبلیغ تلویزیونی ساخته و پخش
میشود. حال، این سؤال در ذهن مخاطب بهوجود میآید که آیا با بازکردن یک
حساب تمامی افراد یک شهر باید بهسمت من حملهور شوند؟ چرا تمامی مردان
بهسمت یک مرد گرایش داشته و به او گل و… تعارف میکنند و درصدد جلب رضایت
او هستند؟ آیا در شهر ما انحطاط اخلاقی وجود دارد؟ عملاً این تبلیغ به کدام
نیاز من پاسخ داده است: بازکردن یک حساب مطمئن در شهر با بازده مالی یا
نیاز به جلب توجه؟ و درنهایت، به این فکر میافتد که از این بانک چنین
تبلیغی بعید بود. در پایان، با این جمعبندی مطلب را به پایان میرسانیم که
تبلیغ باید با نگاهی علمی و با شناخت دقیق و کارشناسانه از نیاز مخاطب
باشد و علم تبلیغات با هنر ساخت تیزر با یکدیگر تلفیق شود تا پاسخی جذاب به
نیاز مخاطب داده شود. امید است که با مطرحکردن چنین مباحثی و دقتکردن
بیشتر متولیان امر تبلیغات، زمان پیام بازرگانی بهعنوان ابزاری مؤثر برای
رفع نیاز و معاش جامعه باشد نه زمانی برای انجام کارهای عقبافتاده.
تبلیغات ایرانی، ایدههای ایرانی
ساخت تیزر یا آنونسهای تبلیغاتی (بهمعنی فیلمهای کوتاه چندثانیهای) بهمنظور معرفی یک کالا یا انتقال مفهوم به جمعی و اطلاعرسانی پیغام انجام میشود و بهلحاظ اهمیتی که دارد، دارای جایگاه بالایی است. سازندگان تیزرها اغلب از کارگردانان باتجربۀ سینمایی و تلویزیونی هستند که در روند ساخت یک فیلم تبلیغاتی، تمام مراحل فیلمسازی را طی کرده و اصول آن را بهکار میبرند. در گام اول، ایدۀ اصلی و اولیۀ کار (طبق سفارش دریافتشده) در ذهن کارگردان یا کارگردانان ایدهپردازی که بهصورت گروهی کار میکنند، شکل میگیرد و بعد، طرح اولیۀ آن بهنسبت موضوع سفارش گرفتهشده که میتواند تبلیغ کالا، تبلیغ بانک، تبلیغ رفتار اجتماعی یا حتی آموزش و اطلاعرسانی باشد، نوشته و تبدیل به فیلمنامه میشود. پس از آن مهمترین قسمت، مرحلۀ اجرا و تولید است که تفاوتها و تقسیمبندی انواع کارها و نوع نگرشها در کارگردانهای متفاوت از همین قسمت شروع میشود. تنوع و تفاوت در کارهای ساخته و پخششده در چندسال اخیر اتفاق خوبی است که در رسانۀ تلویزیون و از جانب سازندگان آن رخ داده است که با وجود بسیاری از موانع و محدودیتها در نوع استفاده، توانستهاند طیف وسیعی از جذابیت و تأثیرگذاری را میان سلایق متفاوت مردم ایجاد کنند. در این گزارش، با کارگردانهای موفق در هر زمینه صحبت کوتاهی داشتهایم که خواندنش خالی از لطف نیست.
بومیسازی اصل است
پویا بادکوبه متولد ۱۳۶۱ و مدیر یک مؤسسۀ تبلیغاتی، از کارگردانان سازندۀ
تیزر تلویزیونی است که به فرهنگسازی ازطریق آن اهمیت ویژهای میدهد. هدف
تبلیغات از دیدگاه بادکوبه، بالابردن سطح فرهنگ بصری و سطح سلیقۀ مردم است
که وی را بهسوی ساخت تیزرهایی با مضامین فرهنگی سوق داده است.
بنا به گفتۀ وی، ازآنجاکه کار
فرهنگی ریشه در عمق دارد و اشارۀ مستقیم به آن میسر و مؤثر نیست، باید از
عوامل متعددی در این زمینه استفاده شود که یکی از آنها بومیکردن و ایجاد
لحن و گویش خاص و فضای مناسب با فرهنگ عامۀ مردم است؛ استفاده از عناصر
بصری که بهطور روزمره با آن سروکار داریم. نکتۀ بعدی توجه به ذهن عاطفی
عامه و سنتهای خانوادگی است. گاهی اوقات توجه و تکیه بر احساسات افراد
میتواند در انتقال پیام مؤثر واقع شود؛ برای مثال، پسر
بچهای که سر کلاس دفترچهای را مقابل خود گرفته و مشغول خواندن انشاست،
در انشای خود از کلمات و جملات تأثیرگذاری استفاده میکند که احساسات معلم و
بچههای کلاس را تحت تأثیر قرار میدهد و بهطور غیرمستقیم مردم را به
سپردهگذاری در یک بانک دعوت میکند. گاهی اوقات هم بسته به شرایط موضوع
انتخابی، دیدگاه منطقی مؤثر واقع میشود و موضوع قابلبحث به قدری اهمیت
دارد که جای هیچ حاشیهای نیست؛ مانند تبلیغاتی که برای آموزش ترافیک و
ایمنی ساخته میشود. ازنظر بادکوبه، توجه همزمان به جنبۀ بصری و هنری،
توجه به نیاز سلیقۀ سفارشدهنده یا صاحب کالا و جلب مخاطب، باعث موفقیت وی
در این زمینه شده است.
یکی از کارهای موفق ساخته و پخششده توسط بادکوبه، تیزرهای تبلیغی رفتارهای هنجار اجتماعی است که به سفارش روابط بازرگانی صداوسیما ساخته شده و مورداستقبال مردم قرار گرفته است. ساخت این مجموعه، حرکت نو و مؤثری است که ایدههای خوبی دارد و ساختار خوبش، لطمهای به موضوع نزده است. از نکات جالب توجه در صحبتهای بادکوبه، اهمیتدادن به سلامت جسم افراد است و این که بههیچعنوان ساخت تیزر تبلیغاتی کالاهای مضرر مانند انواع پفک و نوشابه…! را قبول نمیکند. گفتنی است که زمینۀ فعالیتها و موفقیتهای وی فقط به درون کشور ختم نمیشود و وی تاکنون موفق به دریافت چندین جایزه و کسب مقام اول در جشنوارههای مختلف شده است.
لحن ایرانی مورد نیاز است
شاهرخ دولکو، فوقلیسانس سینما با گرایش ادبیات دراماتیک، فارغالتحصیل از
دانشگاه سینما و تئاتر، متولد ۱۳۴۳، از کارگردانان پیشکسوت درزمینۀ ساخت
کلیپ و تیزر است. در کارهای دولکو، روانشناسی مخاطب اهمیت ویژهای دارد.
چنانچه یک بار، پیش از ساخت تیزر در میان مردم دست به نظرسنجی میزند و یک
بار بعد از ساخت تیزر و نتیجۀ آن هرچه باشد، در طرح ایده و روند ساخت تأثیر
زیادی دارد.
به عقیدۀ وی، گاهی ممکن است کالای
مورد تبلیغ را عموم مردم استفاده کنند یا گاهی ممکن است مورد استفادۀ قشر
خاصی از جامعه باشد که این خودش باعث تعیین لحن و گفتار و انتخاب دکور یا
تغییر ساختار میشود. توجه به سلیقۀ مخاطب صرفاً دلیل بر نزول سطح کیفی کار
نیست؛ بلکه اهمیت و توجه به نیازهای روحی و کمرنگشدن برخی از عواطف در
میان مردم است؛ برای مثال، دیدن خانوادهای در قاب تلویزیون که دور هم در
یک مکان جمع شدهاند و بسیار صمیمی با یکدیگر گفتوگو میکنند، اگر چه این
روزها در میان افراد کمتر دیده میشود؛ ولی آرزویش در دل همه موج میزند و
این موضوع بهلحاظ بصری آنقدر قوی جلوه میکند که باعث میشود هر صحبت یا
پیامی را که از دهان این خانواده شنیده میشود، عامۀ مردم قبول کنند، چه
رسد به اینکه تبلیغ جوایز یک بانک هم باشد…!
بنا به گفتۀ دولکو، بسیاری از تبلیغات برونمرزی میتواند در ارائۀ برخی ایدهها مفید واقع شود و هنگامیکه بهصورت بومی درمیآید، جذاب و تأثیرگذار میشود و در این میان، تضادی که در میان فرهنگ ما و فرهنگ غرب وجود دارد، نهتنها از جذابیت و انتقال پیام چیزی کم نمیکند، بلکه باعث بروز تفکر و خلاقیت میشود و همیشه خلاقیتها در محدودیتها شکوفا میشود.
نقش پیامهای بازرگانی در زوال دوران کودکی
______________________________________
پستمن میگوید کودک درحالی به تماشای برنامههای تلویزیون
مینشیند که در برنامههای این جعبۀ جادو، تفاوتی میان کودک و بزرگسال
وجود ندارد. البته او براساس جامعۀ آمریکایی تحلیلهای خود را ارائه
میدهد؛ لذا از خشونت، آدمربایی، سرقت، برهنگی و سکس، ناهنجاریهای اخلاقی
و… میگوید که همگی پیوسته در معرض دید کودک و بزرگسال بهطور یکسان قرار
دارند و نتیجه میگیرد ثمرۀ این وضع، اختلال و تزلزل دوران کودکی و
عدمسپریشدن این مرحله از زندگی بهصورت طبیعی خواهد بود.
در پیام بازرگانی ایرانی، گرچه این ناهنجاریها وجود ندارد یا شدت آن
درمقایسهبا رسانههای غربی و آمریکایی کمتر است؛ اما در ایران، خطر زوال
کودکی کم نیست:
وقتی تلویزیون را روشن میکنیم، یک کودک شاد از آینده میگوید: باید برای فردا حساب باز کنم! کودک دیگر با صدای بلند میگوید حساب آتیۀ فردای بانک مهرسازان! (نام غیرواقعی است!) در پیامهای بازرگانی پریروز، بزرگترها حرص بانکی میزدند و در پیامهای دیروز، کودکان را واسطه میکردند و از ضرورت حساب پسانداز میگفتند؛ اما امروز، کودک معصوم ما را به میدان آوردهاند و ترس از آینده را به دلش میاندازند و او ندانسته با لبخند ترجمهاش میکند! کودک با گفتن این جملات، کودکیاش را نابود میکند؛ کودکی که دلنگرانی دوران کودکیاش، فکر یک سقف برای آینده است و… . نیل پستمن که کتاب زوال دوران کودکی را نوشت، اگر زنده بود دربارۀ این پیامهای بازرگانی هم حرفهای شنیدنی داشت.
در روایتی خواندنی از پیامبر اکرم(ص) آمده است که: اُحِبُّ
الصِّبیانَ لِخَمسٍ: الأَوَّلُ: أنَّهُمُ البَکّاؤونَ، وَ الثّانی:
یتَمَرَّغونَ بِالتُّرابِ، وَ الثّالِثُ: یختَصِمونَ مِن غَیرِحِقدٍ، وَ
الرّابِعُ: لایدَّخِرونَ لِغَدٍ شَیئا، وَ الخامِسُ: یعمُرونَ ثُمَّ
یخَرِّبونَ (محمدی ریشهری، ۱۳۹۰، ص۳۱۰). من کودکان را بهخاطر پنج چیز
دوست دارم: اول اینکه اهل گریهاند، دوم اینکه در خاک مىغلتند، سوم
اینکه با هم دعوا مىکنند؛ امّا کینهاى به هم ندارند، چهارم اینکه براى
فردا چیزى نمىاندوزند و پنجم اینکه مىسازند و سپس خراب مىکنند.
صفت چهارم و پنجم، نشانۀ در زمان حال بودن است و این است راز باحالبودن
کودک! آیا تابهحال فکر کردهایم که چرا تماشای کودک، نهتنها به پدر و
مادر، بلکه به همۀ اطرافیان انرژی میدهد؟ آنها ترس آینده ندارند و غم
گذشته نمیخورند. آنها مصداق واقعی افوض امری الی الله هستند. کودکان
هروقت بخواهند، میطلبند و آینده آنها را فرسوده و پژمرده نمیکند. خدا
هم از ما خواسته تا غم روزی نخوریم. این مقام اولیاءالله است: الا اِنّ
اولیاء الله و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون. خدا از ما خواسته کودک باشیم.
اگر دنیای مصرفزدۀ امروز بگذارد… .
در باب ضرورت پسانداز و آیندهنگری میشود حرفهای زیادی زد؛ اما غرض این نوشته اشاره به خطر زوال دوران کودکی بود نه بیشتر. در اینجا، خواستم بگویم پیامهای بازرگانی ما نهتنها به سخن نیل پستمن، بلکه به سخن دین هم بیتوجهی نشان میدهند و حتی برخلاف آن پیش میروند.
سلام: چی بگم والا! بنده که تا تبلیغات شروع میشه صداشو قطع می کنم! چون واقعا از دیدن و شنیدنشون حالم بد میشه!