شبکه ماهواره ای العالم مطلبی را در صفحه فیس بوک خود منتشر کرد که بازخورد بسیاری در بین عرب زبان ها داشت.
تیتر مطلب این است:
مابین الخامنئی وبین حکامنا الأعراب….
تفاوت میان خامنه ای و حکام عربی ما
ترجمه متن و در ادامه متن اصلی آورده شده است؛
در دولت های عربی، بیماری حکمرانان مخفی میشه و بعدش شایعات زیادی که شکل میگیره که مرده یا عزل شده یا مریضه یا …؟
بعد چند روز یا چند ساعت، رسانه ها میزنن که حاکم سفری به خارج از کشور داشته و اگر لطف بیشتری کنند میگویند که برای انجام بعضی کارهای روتین و معمولی رفته اند و اگر باز هم بخواهند لطف کنند صراحت بیشتری به خرج میدهند و میگویند: سفر درمانی بوده و بعد از آن دیگر معلوم نیست بیماری چه بوده و در کدام بیمارستان بوده و نتیجه علاج آن چه شده و دیگر کسی او را نمیبیند و …
اما این حاکم غیر عربی، یک روز قبل از رفتن به بیمارستان، با خبرنگار رسانه ی کشورش مصاحبه میکند و می گوید:
بله! الان دارم به بیمارستان میروم برای انجام عملیات جراحی که انشاءالله بدون مشکل خواهد بود و جای نگرانی نیست؛ البته این مانع آن نیست که از شما التماس دعا نداشته باشم.
بعد از آن، اخبار منتشر می شود و دل ها با شنیدن نتیجه ی عمل جراحی آرام می شود؛ اما باز هم نیاز است که چیز دیگری منتشر شود تا اطمینان بیشتری به دست آید.
پس رئیس جمهور برای این کار مامور میشود و شخصا به بیمارستان میرود و (باقی قضایا).
پس رهبر از روی تختش لبخند میزند و تشکر می کند و می گوید راضی نبودم که
خود را به زحمت بی اندازید و از مشهد به اینجا بیایید و صوت و فیلم همه ی
اینها پخش می شود در یک بیمارستان دولتی و بیمارستان که عموم ملت می توانند
به آن رجوع کنند و در همه ی این حالات، تاکید می شود که نباید بیماران
دیگر در آن بیمارستان به خاطر حضور او، اذیت شوند.
حالا فرق را دیدید؟
بله او رهبر و فقیه من است، امام برجسته و فرمانده ی راهنما.
یا به عبارت روشن: او یک شهروند ایرانی است، علی حسینی خامنه ای
*********************************
فی دولنا العربیة،یختفی الزعیم فجأة،فتظهر الإشاعات..(مات/عزل/مرض) ؟؟!.
فیظهر بیان صحافی بعد ساعات،بعد أیام ربما،یقال فیه أن الزعیم (ذهب فی رحلة خاصة للخارج) !!
وإن زادوا فی تکرمهم،فیصرحوا:لقد سافر فی رحلة علاجیة،رحلة نقاهة.!
وإذا تکرموا أکثر فیقولوا:لقد ذهب لإجراء بعض الفحوصات الروتینیة .!
بعد ذلک،لا یتم إخبارنا،ماهو المرض،ماهی خطورته،ماهی نتیجة العلاج،ولا نرى صورة الرئیس ولا فی أی مستشفى
لأن ذلک (سر وشأن خاص)،محرم على المواطن العربی معرفته !
لکن ذاک الزعیم،غیر العربی،قبل أن یتوجه للمستشفى منذ یوم،خرج لمراسل تلفزیون بلده،وصرح :
“نعم،سوف أتوجه للمستشفى الآن لإجراء عملیة جراحیة،العملیة ستکون بسیطة إن شاء الله،
ولا داعی لأن تقلقوا،لکن ذلک لا یمنع أن ألتمس منکم الدعاء”.
بعد ذلک،إنتشرت الأخبار،خفقت القلوب إنتظارا لنتیجة عملیة القائد،یریدون شیئا ملموسا یطمئنهم علیه
فإنبرى الرئیس روحانی للمهمة،وتوجه هو شخصیا للمستشفى فی (طهران)،لقائده المریض،لیسلم علیه شخصیا،ویقبله،وهو فوق سریره،ویسأله عن نتیجة الجراحة،ویطمأن علیه،لکی یطمئن الرئیس الشعب بدوره.
فما کان من هذا الذی فوق سریره إلا ان إستقبل الرئیس بإبتسامته المعهودة،مرحبا به،شاکرا له ولزیارته،ومخاطبا إیاه ومعاتبا:”لماذا تعذب نفسک،لقد قلت لجنابکم لا داعی لتعذبوا نفسکم بالسفر من (مشهد) وتأتون إلی هنا”.!!
وکل ذلک بالصوت والصورة،وفی (المستشفى الحکومی) کما أوصى هو,نعم فی (مستشفى حکومی) وبجانب مرضى من عامة الشعب !!
کما شدد على المسئولین بأن یعملوا على راحة المرضى فی المستشفى،وضرورة أن لا یتسبب وجوده فی إزعاج المرضى الذین معه فی المستشفى !!.
لقد نجحت العملیة،فحمدا لله على سلامتک،ودمت ذخرا،وفخرا لنا وللأمة الإسلامیة،وللمستضعفین فی العالم. بیماری تمام میشود و الخ
هل رأیتم الفرق؟ نعم،هذا قائدی،نعم هذا فقیهی. إنه الإمام المسدد القائد المرشد..
او لنقل بصراحة: إنه المواطن الإیرانی (علی الحسینی الخامنئی)...
محضر رهبر فرزانه انقلاب حضرت آیت الحق امام عزیز مان خامنه ای(ادام الله ظله)
سلام آقاجان!
بگذارید بی مقدمه برایتان بنویسم که دل شکوه گر را تاب مقدمه چینی نیست.
آقا جان!
راستش را بخواهید این روزها دلم خیلی گرفته است و خسته جانم؛ چرا که شنیده ام حالتان کمی ناخوش شده است.
آقا جان!
در این چند روز عکسهای شما را از آن روزگارهای دور تا به امروز مرور میکردم؛ شما در لباس پیغمبران زیباتر از همیشه بودید، در لباس رزم هم پر صلابت میشوید اما صادقانه بگویم لباس بیمارستان اصلا به شما نمیآید عکستان در لباس مریضی فقط جان عاشقانت را میسوزاند کاش زود تر همان عمامه زیبایتان را بر سر بگذارید و چفیه یادگاریتان را زیر عبا بر دوش بیفکنید.
آقای آب و آئینه و آفتاب !
اما از همان روز نخست یک نا راحتی دیگر جان مرا خسته تر کرد و هر روز از خودم دلگیرتر میشوم .
رئیس جمهور که به دیدنتان آمد در دل آرزو کردم کاش رئیس جمهور شده بودم تا دستم به گوشه عبایتان میرسید؛ مراجع که آمدند آرزو کردم کاش مرجع تقلیدی بودم تا خالصانه به عیادتتان راهی داشتم؛ خطبا که شرفیاب شدند با خود گفتم کاش به جای روضه خوانی و سخنرانی در شهر ها و روستا های کوچک دست و پا زده بودم تا منبری مشهوری در تهران شوم، تا لحضه ای همنفس شما شوم؛ خطبا که رفتند نوبت سیاسیون شد و باز یک آرزوی جدید ؛ بعد از اخبار با خودم زمزمه میکردم سیاستمدار هم نشدیم که شاید دمی در کنار تختتان عرض ارادت کنم؛ سیاسیون که عکسهای یادگاریشان را گرفتند اینبار نوبت شاعران شد، گفتم خوب حقشان است دستشان به دامن مولایشان برسد، عمری را زحمت کشیدهاند و نوکر خاندان اهل بیت(علیهم السلام) شده اند؛ شعرهای تو که قابل نبود تا در زمره شاعران مقرب باشی؛ تو همان چند بیت سیاهههایت به درد تنهائی های خودت میخورد، چه انتظاری داری که با آنان همسفر زیارت حضرت دوست شوی. حالا چند روزیست نوبت به بازیگران و فوتبالیستها و ورزشکاران و چهره های تلویزیونی رسیده است حاتمی کیا آمد، پروین آمد، دهقان آمد، عمو پورنگ و حتی امیر محمد هم آمد؛ حالا این روزها دلم بد جوری گرفته است کاش ما را هم به آن شه راه بود.
اما آقاجان من که مهم نیستم بگذار این آرزو هم روی آرزو های دیگر بماند.
بشکست اگر سر من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
امروز صبح وقتی شنیدم که مرخص شدید سجده شکری به جای آوردم و از خدا خواستم دیگر هیچ وقت در لباس مریضی نبینمتان.
ایام عزت مستدام
فرزند کوچک شما
عبد الصالح شمس اللهی