حرف دل

حرف دل

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
حرف دل

اسلام تمامش سیاست است ، اسلام این نیست . والله اسلام تمامش سیاست است . اسلام را بد معرفی کرده اند . سیاست مدن از اسلام سرچشمه می گیرد . من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم وتسبیح دست بگیرم ؛ من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم.
"امام خمینی (ره)"
.
.
.
ارتباط با من :
ایتا : https://eitaa.com/sajjad_moazeni
سروش : https://sapp.ir/sajjad_moazeni
تلگرام : https://t.me/sajjad_moazeni

آخرین نظرات

افسران - رئیس دولت راستگویان را بهتر بشناسیم...!!!

زمان فایل:۱۰:۵۴

  • حرف دل !...

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری

برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان 

جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست

دیگری!

آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه

می‌کرد.

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ

دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…

حاج مرشد!

جانم آقا سید؟

آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

سید انگار فکرش جای دیگری است…

حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:

حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند

نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…

سید مکثی می‌کند.

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید.

  • حرف دل !...


دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده! امّا ...

هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی می‌خواستند به او یاد بدهند بنویسد " بابا "

یک هفته در تب سوخت

  • حرف دل !...


زمان فایل: ۰۲:۵۱
دانلود فایل
دانلود نکنید از دستتون رفته!!!

  • حرف دل !...
افسران - ترسم , ترسم از اینکه . . .

ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم
  • حرف دل !...

کاری که ازتون می خوام انجام بدید -اگر اینترنت پرسرعت دارید- یک دقیقه هم طول نمی کشه:

1- دو تا سایت گوگل باز کنید و وارد قسمت تصاویر بشید

  • حرف دل !...
افسران - شهید همت
  • حرف دل !...

پاسخی از دکتر جلیلی برای توافقنامه ژنو!

آنچه امروز بنام توافقنامه ژنو ، فتح الفتوح نمایانده می شود و عزیزان تدبیر و امید آنرا یک پیروزی «مرقوم داشته اند» ، در آلماتی هم به طرف ایرانی پیشنهاد داده شده بود.اما...
  • حرف دل !...
افسران - آبنبات!

بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.

شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:

اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تو
می دهم!!

بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است
و ارزشی ندارد

به آن مرد گفت به این شرط قبول میکنم که:

سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی.تا منهم سکه ام را با سکه های تو عوض کنم

شیاد قبول نمود و و شروع کرد با صدای بلند " عر عر " کردن

سپس رو به بهلول کرد و گفت حال سکه ات را به من بده تا سکه هایم را به تو بدهم

بهلول گفت:

تو با این همه خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست

چگونه توقع داری من نفهمم که سکه های تو از مس است؟
  • حرف دل !...


پی نوشت:

خدا نکنه این طور خداحافظی کنیم!!!


  • حرف دل !...