آ سید مهدی قوام :: حرف دل

حرف دل

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر
حرف دل

اسلام تمامش سیاست است ، اسلام این نیست . والله اسلام تمامش سیاست است . اسلام را بد معرفی کرده اند . سیاست مدن از اسلام سرچشمه می گیرد . من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم وتسبیح دست بگیرم ؛ من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسمی انجام دهم و بقیه اوقات برای خودم سلطانی باشم و به امور دیگر کاری نداشته باشم.
"امام خمینی (ره)"
.
.
.
ارتباط با من :
ایتا : https://eitaa.com/sajjad_moazeni
سروش : https://sapp.ir/sajjad_moazeni
تلگرام : https://t.me/sajjad_moazeni

آخرین نظرات

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری

برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان 

جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست

دیگری!

آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه

می‌کرد.

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ

دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…

حاج مرشد!

جانم آقا سید؟

آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

سید انگار فکرش جای دیگری است…

حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:

حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند

نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…

سید مکثی می‌کند.

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و

سمت زن می‌رود.

زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.

- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد.

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…

زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…

دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای

باران:

حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!

پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(علیه السلام) است…

تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…

*چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

http://www.novinfun.com/wp-content/uploadz/728001_orig6.jpg

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در

صحن که می‌رسد،

نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.

مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد

که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…

آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است…

.........................................................................................................................
سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران ـ یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند،

به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند.
زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

لینک درج مطلب در " بچه های قلم "
  • حرف دل !...

نظرات (۲۷)

  • مهدی رنجوری
  • براستی که هم زیبا بود و هم جذاب

    هنوز هم افرادی هستند که دلشان برای مردم می سوزد. یاد و نام این سید جلیل القدر بخیر. روحش شاد و نامش به نیکی

    چقدر زیبا و قابل تامل بود خدا خیرتون بده
    با افتخار لینک شدید.
    darolhoda.blogfa.com
    بر سر نی زلف رها کرده ای
    با جگر شیعه چه ها کرده ای
    زهره منظومه زهرا حسین
    کشته ی افتاده به صحرا حسین
    http://ghasedoon.blog.ir/1392/12/15/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
  • بانوی مبارز
  • سلام
    ببخشین که دیر ب دیر سر میزنم
    اما ارادتمان همچنان پابرجاست
    مفید و عمیق بود
    یا علی
  • علی اکبر مجنون الحسین جان
  • بسم رب الودود

    سلام سجاد عزیز

    نشد که نشد!

    خوشحال شدم که قدم رنجه فرمودی به حسینیه ی ققنوس ارباب جان آمدی
    خاک قدومتان طوطیای چشم ما
    مایل بودید بفرمائید که نامتان را در میان نوکر زادگان حضرت ارباب حسین جان به چه نام ثبت نماییم...التماس دعای عهد وفرج مولایمان ان شاالله
  • آلــــــو نــــــک . . .
  • سلام

    در آلونک پذیرای شما هستیم . . .

    دعوتید . . .
  • سرباز جان بر کف ولایت
  • سلام با خوندن این پستتون حال غریبی بهم دست داد.....
    چه سید بزرگواری بودن ایشون....نفسشون حق بود....
    دلم دوباره هوای بین الحرمین کرد با دیدن این عکس....
    اللهم الرزقنا کربلا....
    التماس دعا
    سلام
    خیـــــلی زیبا بود....
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • ....
    هیچی نمیشه گفت.....
  • علی اکبر مجنون الحسین جان
  • بسم رب الودود
    سلام وادب محضر شما گرامییان ؛ هدیه ی ققنوس کربلا

    این شعر از امام قدس الله نفس زکیه است؛
    امیدوارم مورد قبول ساحت قدسی پروردگار عالم
    و حضرات معصومین روحنافدا و
    هدیه قابلی باشد به احوالات روزگارانمان ان شاالله

    در دلـــــــم بــــــــود که آدم شوم؛ امّا نشدم
    بــــى‏ خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم
    بـــــــر درِ پیــــــرِ خــــــرابــــات نهم روى نیاز
    تا بــه این طایفه محرم شوم؛ امّا نشدم
    هجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهم
    تا بـــه اسمـــــاء معلّم شوم؛ امّا نشدم
    از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق
    رستــــه از کوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم
    فــــــــــارغ از خـویشتن و واله رخسار حبیب
    همچنــــان روح مجسم شوم؛ امّا نشدم
    سر و پا گوش شوم، پاى به سر هوش شوم
    کـــــز دَم گرم تو مُلهَم شوم؛ امّا نشدم
    از صفــــــا راه بیابــــــم به ســــــــوى دار فنا
    در وفــــا یــــــار مسلّم شوم؛ امّا نشدم
    خواستم بر کنم از کعبه دل، هر چه بت است
    تــــا بــــرِ دوست مکرّم شوم؛ امّا نشدم
    آرزوهــــا همـــــه در گور شد اى نفس خبیث
    در دلــــم بــــود کـه آدم شوم؛ امّا نشدم
    وفرمایش زیبا از ؛دانشمند بزرگوار ؛ حضرت آیت الله فاطمی نیا حفظه الله که
    می فرمودند:
    غفیله شو می خونه، عمره شو می ره، جاتون خالی عمره بودیم، بعد صحبت عِرض (آبروی) مردم که شد، خیلی راحت، فلان کس هم دخترش طلاق گرفت، چرا؟ حالا بماند! آی خدا انصافت بده، بماند یعنی هزار تا تهمت!، یا نگو یا اگه میگی درست بگو. آخه تو مسلمونی؟! غفیله خوندی؟! عمره رفتی؟! ... دیدی در دکونشو بستن؟ میگه چرا؟ والا می گن گرانفروشی بوده، ولی حالا خدا بنده شو ناظره! چه می دونم والا! بعد می خوایم بشیم زبدة العارفین، عمدة المکاشفین، نه تنها که نمی شیم، درجا می زنیم و به هیچ جا نمی رسیم.
    التماس دعای عهد وفرج مولایمان ان شاالله .... لبیک یا حسین جان...لک لبیک..
    دلم یک جوری شدش
    عالی بود ، دستت درد نکنه
  • نگاه منتظر
  • سلام حکایت بسیار زیبا و نو بود ممنونم از شما و وبلاگ زیباتون موفق باشی یا حق
  • شهید محمدعلی
  • دمت گرم
    مارو بارونی کردی
  • وخدایی که دراین نزدیکیست
  • با افتخار لینک شدید
  • سیدعلی حسینی
  • فوق العاده بود برادر...

    یاعلی
    دمت گرم آقاسجاد .خیلی باحال بود .خداقوتت بده
    سلام عزیز
    ای کاش ارباب یه آقا سیدی را هم برای ما میفرستاد خوبمون کنه

    بیچاره اون که حرم را ندیده
    بیچاره تر اون که دید کربلات را
    ما هم جاموندیم
    التماس دعا
    سلام .
    یا الله . یا الله
    سلام*
    زیبا بود. تشکر
    به راستی ما با اطرافیانمان... باید چگونه برخورد کنیم؟؟
  • برگی ازدوران من
  • سلام
    از این دست چند نفردازیم
    اعتقتدمردم قبلابا این دست انسانهاوروحانیهاچی بود وحالا با وجود بعضی قدرت طلبها که واعظ بی معتظ هستندچیه؟
    وچه نتجه ای میگیریم
    سلام
    اره
    آپ هستم
  • فدایی سید علی
  • سلام با خوندن این پستتون حال غریبی بهم دست داد.....
    چه سید بزرگواری بودن ایشون....نفسشون حق بود....
    دلم دوباره هوای بین الحرمین کرد با دیدن این عکس....
    اللهم الرزقنا کربلا....
    التماس دعا
    من کنار خیابانی نیستم
    من اصلا اینکاره نیستم
    یاحداقل خودم فکرمیکنم که نیستم
    ولی
    چقدر دلم حواله حسین میخواهد
    شفای حسین
    شفاعت حسین
    زیارت حسین
  • هیئت فداییان یوسف فاطمه (عج)
  • بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام علیکم...
    چیزی برای گفتن نمانده ....
    فقط...
    این بار، نوبت باران چشمان است...
    التماس دعای فرج

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">