زمان فایل:۰۳:۴۶
دانلود فایل
تاریخ عزاداری شیعه پس از عاشورا
شهادت حسین بن علی(ع)، شوکی عاطفی در میان مردم، به ویژه حلقه پیروان و دوست داران اهل بیت و شیعیان آن حضرت پدید آورد. همچنین عظمت شخصیت حسین بن علی(ع) و یارانش و پستی عمل جنایت کاران در چگونگی امام(ع)، بر ابعاد این مسأله می افزود. عزاداری از همان لحظه های نخستین پس از شهادت امام حسین(ع)، افزون بر بار عاطفی نیرومندی که داشت، با ویژگی های سیاسی و اجتماعی نیز همراه بود. در این جا، سیر تاریخی عزاداری امام حسین را پس از شهادت آن حضرت به اختصار بررسی می کنیم. البته ذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که حتی دشمنان و قاتلان امام(ع) چون عمر سعد،17 لشکر کوفیان،18 و اهل شام،19 نیز بر مظلومیت و فداکاری جانبازانه امام حسین(ع) گریسته اند.
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری
برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان
جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، میگذار پر قبایش. مدتها بود که دخل را سپرده بود دست
دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی میکنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک میشود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالیاش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه
میکرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لبها، گیسهای پریشان… رنگ
دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونهای نبود که معترضش بشوند…
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند
نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی میکند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید.
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده! امّا ...
هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی میخواستند به او یاد بدهند بنویسد " بابا "
یک هفته در تب سوخت