حسینیه وسط کوچه بود.
عادت کرده بودیم قبل و بعد از هیئت کوچه را آب و جارو کنیم.
زباله های جلوی درب خانه ها را جمع میکردیم.
گاهی وقت ها آقا مجتبی _ کتاب فروش پیر محل _ تا ما را میدید میگفت ؛ قربون دستتون... یک دستی به شیشه های مغازه من هم بکشید...
نه نمیگفتیم.
هیئتی بودیم.
هیئت داشتیم...
وقتی هیئت داشتیم هوای محل را داشتیم...
حتی به قد پاک کردن شیشه ی مغازه آقا مجتبی...
این ارثیه ی بزرگترهای هیئت بود برای ما...
هوای هم محلی هارا داشتند...
میگفتند هیئت باید زندگی بدهد به محل...
https://t.me/kanoon_al_zahra